کد مطلب:270713 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

صفات حجج
امام (علیه السلام) بعد از بیان تعداد ائمه (علیهم السلام) و جایگاه و نقش آنان، به ویژگی های آن ها اشاره دارد، كه در فصل دوم از آن ها سخن رفت.

1 ـ آن ها صاحب علم هستند، آن هم علم همراه با حقیقت و بصیرت و این علوم، یكجا و به صورت گسترده آن ها را احاطه می كند.

2 ـ امامان هم نشین با روح الیقین، عالی ترین روحی كه خداوند به مقرّبان خود عطا كرده، هستند.

امام (علیه السلام) در روایتی روح را پنج نوع می شمارد: روح القدس، روح الایمان، روح الحیاة، روح الشهوة و روح القوة [1] .

مقصود از روح الیقین; همان روح القدس است كه مختصّ پیامبران و جانشینان آن ها است.

امام در این روایت اشاره دارد كه این روح، مختص «السابقون السابقون»، كه انبیاء و ائمه باشند، هست.

3 ـ امامان، مونس حق و گریزان از باطل هستند. آن چه اهل جهالت از آن وحشت دارند كه علم و معرفت و حق است، آن ها دوست دارند. آنان جام معرفت حق را یك جا سركشیده، غرق در ملكوت آسمان و زمین هستند.

حضرت در نهج البلاغه به اباذر می فرماید:

«لا یؤنسنّك الاّ الحق و لا یوحشنّك الاّ الباطل» [2] .

«جز حقّ تو را مونسی نباشد و چیزی جز باطل تو را به وحشت نیفكند».

4 ـ سبك بار و بی تعلّق و بی تكلّف هستند و آنچه را اهل رفاه و ناز پروردگان، سخت ودشوار می شمارند و تحمّل آن را ندارند، اینان بر خود آسان ساخته اند.

5 ـ مصاحبت آن ها با دنیا جسمانی است. تنها بابدن و تن با دنیا ارتباط دارند. آن ها در این دنیا راه می روند، و از هوای آن استنشاق می كنند، ولی هیچ گونه تعلق روحی به آن ندارند. ارواح آن ها به محلّ اَعلی و قرب حق تعلّق دارد، و تعلّقشان تنها به خداوند سبحان است.

كسانی كه صفات یاد شده را دارا هستند، جانشینان خداوند و خلیفة الله هستند. این ها باید اداره امور را به عهده گیرند و بر مردم حكومت كنند، و خواست خداوند را در زمین تحقق دهند و زمین را از شرك و ظلم و ستم پاك كنند و از توحید و قسط و عدل پر نمایند.

راستی! كسانی كه بر انكار حكومت دینی حتی از جانب معصوم پافشاری كرده اند، این عبارت روشن حضرت را چگونه توجیه می كنند؟ آیا خلیفه را غیر از حاكم می دانند؟ یا خدایی كه آن ها باور دارند، خدایی در حدّ یك دوست است كه می شود به او كاری نداشت و او هم كاری به ما نداشته باشد.

قرآن خدا را معرفی می كند، و هر مسلمان به صورت واجب، روزانه هفده مرتبه در سوره حمد می گوید: «او بخشنده و بخشایش گری است كه مالكِ سرانجام و پایانِ حیات آدمی است» و انسان در نهایت سیر خود عبد و مملوك خدایی می گردد كه مالك او است.

بنابراین; عبودیت او را گردن می نهد و در سلوك خود ازاو استمداد می جوید.

(اِیّاكَ نَعْبُدُ وَاِیّاكَ نَسْتَعینُ...) [3] .

«تو را می پرستیم تنها وبس، بجز تو نجوییم یاری زكس».

خدای حیّ قیّومی كه بر بندگان خویش احاطه دارد.

كسانی كه از این ویژگی ها برخوردارند، تنها كسانی هستند كه می توانند به دین خدا دعوت كنند، زیرا از خود و آن چه غیر از حق است، بریده اند و خداوند آن ها را به عنوان خلیفه خود در زمین قرار داده، تا به اداره امور انسان ها بر اساس دین بپردازند، و روش زندگی بر اساس وحی را، در چگونه بودن و چگونه رفتن و چگونه مردن، به انسان ها بیاموزند.

حجت های الهی چه ظاهر و مشهور باشند، چه خائف و ناشناخته، به دین دعوت می كنند، آن جا كه یوسف ناشناخته چون برده ای به فروش می رسد و به درگاه عزیز مصر راه پیدا می كند، و سپس محكوم به زندان شده و دو جوان نیز با او وارد زندان می شوند، و از یوسف تقاضای تعبیر خواب خود را می كنند، یوسف قبل از تعبیر خواب آن ها، فرصت را غنیمت شمرده، با معرفی خود كه بر دین پدرش ابراهیم (علیه السلام) است و از شرك بیزار، به جوانان به بهترین شیوه دعوت می گوید: «ای دوستان من! آیا داشتن چند پروردگار بهتر است، یا خدای واحدی كه قهار و مهیمن است؟»

(ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ اَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ... اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ...) [4] .

«آیا خدایان پراكنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟... حكم فقط از آن خدا است».

او با طرح این سؤال ـ كه جواب آن روشن است ـ جوانان را وادار به مقایسه بین اربابان ضعیف و رب واحد مقتدر می كند، تا آن را كه بهتر است، انتخاب كنند.

و حجّت دوازدهم هر چند ناشناخته و غائب است، ولی از دعوت به دین و نقش خلیفة اللّهی خود جدا نیست. حضرت علی (علیه السلام) در خطبه ای كه صدوق آن را نقل می كند، می فرماید:

«اللهم انّه لابد لارضك من حجة لك علی خلقك یهدیهم الی دینك و یعلمهم علمك...»

«بار الها! به حق گریزی نیست برای زمین تو كه حجتی بر خلق تو داشته باشد، تا خلق را به دینت راهنمایی نماید و علم تو را به آن ها بیاموزد»

حضرت به تقسیم حجّت اشاره دارند، و سپس به نقش حجّت مخفی و منتظر می پردازد:

«...ان غاب عن الناس شخصه فی حال هدایتهم فان علمه و آدابه فی قلوب المؤمنین مثبتة فهم بها عاملون» [5] .

«اگر شخص و جسم او در حال هدایت مردم از آن ها پنهان باشد، علم و آدابش در قلوب عاشقان حق پایدار است، و آن ها به آن علم و آداب پایبند هستند و به آن عمل می كنند».


[1] اصول كافي، ج 1، ص 327 و 328، باب 111، ح 1 ـ 3.

[2] نهج البلاغه، خطبه 130.

[3] حمد، 5.

[4] يوسف: 39 و 40.

[5] اكمال الدين و تمام النعمة، صدوق، ص 302، ح 11.